“هوالمحبوب”
من هیچ خاطره ی خوشی از تو ندارم. پدرم فقط تو را در دار دنیا دارد. در ظاهر هر دو باهم
خوبید. در ظاهر خوبید ولی تو… در حق پدر من ظلم کردی در حق فرزندانش ظلم کردی
ما را پله هایی کردی برای رسیدن به اهداف خودت. خیـر؟! کدام خیر ما از تو خیری ندیدیم
اسماً همخونِ هم هستیم اما دلَن! کاش هیچوقت پدرم سادگی و مهربانی بیش از حدش را
نداشت. کاش مثل تو که شبیه به مادرت هستی خودخواه بود. به فکر خودش بود.
حتی همین الان هم اگر با پدر حرف بزنیم باز هم می گوید شما اشتباه می کنید.
ولی من می گویم تو خیلی داغ بر دل خانواده ما گذاشتی. خیلی زیاد. همه ی این ها را هم زیر
پوستی انجام دادی و رفتی. از همان کودکی نفرت داشتم. از خدمت های بی دریغ خانواده
-پدر و مادر- به تو و خانواده ات. نفرت داشتم چون همه ی آن خدمت ها را انجام وظیفه
می دانستی. حالا اینکه همسرت مقابل ما بنشیند و بگوید تو همه چیز را فراهم کردی تو بودی
که فلان کردی و بهمان کردی. تا اعماق دلِ مرا می سوزاند. اینهمه جانماز آب می کشید برای
چه!؟ یک نگاه به رفتارهایتان بکنید. به خودخواهی هایتان. ما در دار دنیا فقط شما را داریم
اما ببینید سالی یکبار هم به زور درب خانه اتان را می زنیم. آنهم فقط بخاطر پدر. وگرنه کدام
حُبی در دلمان برایتان باقی مانده جز دل شکستن و رفتارهای شما…
جز اینکه برای دیگران قدیسه شوید و برای ما یک شیطان بزرگ.
من حلال نمی کنم. ذره ای از ظلم هایی که در حق ما شد را حلال نمیکنم. از حق خواهر هایم
که هرکدام بخاطر دخالت های شما زخم برداشتندرا نمی بخشم. به خاطر برادرم و سنگِ بزرگی
که مقابلش انداختی. بخاطر دستِ رد زدن. بخاطر همه و همه!
کوچک ترین عضو هستم و همه چیز را دیده ام. ناراحتی های مادرم. بی احترامی ها.
گذشت های مکرر مادر و پدر… این ها را به چشم دیده و نمی بخشم.
هر آنچه الان هست همه از صدقه سری وجودِ پدر من بود. وجودِ گذشت های مکرر او….
وگرنه تو هیچی نیستی هیچی…
هیچوقت نمی بخشمت هیچوقت!