“هوالمحجوب”
رو صندلی شاگرد نشسته بودم و راننده داشت سخنرانی می کرد. حرف ازپول تو جیبی بچه ش
بود.
وسط حرف زدن ها و اعتراض من که کارشما درست نیست هی دستشو میذاشت رو دستم
یا رو شونه و… عصبی شدم و گفتم دست به من نزن. کمی خودمو کشیدم به سمت در
ماشین و بعد که دیدم لج کرد و شدتو زیاد کرد در ماشین و باز کردم! مجبور شد ماشین و
نگه داره و پیاده شدم. حس مزخرفی داشتم. خیلی مزخرف. انقدری که تا پیاده شدم و
به دور شدن ماشین ش نگاه کردم زدم زیر گریه…
+خواب بود.
++ این فقط یک دست بود خانمایی که بهشون تجاوز شده چه حس وحشتناکی دارن!
.
خواب هاتونو خیلی ترسناک تعریف میکنید…