“هوالمحبوب"
شده ام مثل بالریَن ها، مُچ پاهایم درد میکند ساق پاهایم زُق زُق
دارد.
تا کم می آورم میزنم به دیوانگی انقدر بالا و پایین میکنم تنم را
انقدر این پا و اون پا وزن جابجا میکنم. خیس میشوم از تمام دردهایم
به نفس که می افتم. نفس هایم که خفه میشوند به ظاهرم مقابل اينه
خیره میشوم به خیسی صورتم به موهای آشفته ام.
انقدر صبر میکنم نفس نفس میزنم تا نفس هایم ریتم خودشان را پیدا کنند.
بعد مثل کسی که انگار هیچ اتفاقی برایش نيفتاده میروم به سمتِ سرویس
تا حتی ذره ای از این دردهای خیسِ روی بدنم برايم نماند.
مثل این که سوء برداشت شد … منظورم وزنتون نبود (در مورد وزن یه خانم جرات ندارم بنویسم) منظورم دردهای بدنی بودش که نوشته بودید.
______
پاسخ قلم :
پس من بد نوشتم که شما اینطور متوجه شدید. آن درد بدنی نبود منظورم
درد روحی و فشار روحی بود که برای تخلیه و کم شدن این فشار از تحرک بدن استفاده می کنم.