“هوالمحبوب”
سالِ پیش، همین روز، سراسر شوق بودم و هیجان. جوری که حتی نمی تونستم سر کلاس
به استاد گوش بدم. هرچقدر عقربه های ساعت به زمان ارسال نزدیک می شد من قلبم با
صدای عجیبی شروع به تپیدن می کرد.
اینکه عاشق سوپرایز کردن بودم بی تاثیر نبود، فکر عکس العمل هم از طرف دیگه سر شوقم
میاورد.
امروز دقیقا همون روزه. همون کارُ کردم با تفاوتی بیشتر. اما شوقی نیست. سردم خیلی سرد :)
انقدری که حتی عکس العمل هم برام اهمیتی نداره.
+ و خب ما آدم ها هرچیزی را بلد نباشیم خیلی خوب بلدیم که چطور گند بزنیم به قشنگی ها ..