“هوالمحجوب”
از دور لباس های بنفش و صورتیَ ش “ای جان” دلم را روشن کرد.
از نزدیک چسبِ به دیوار راه رفتن َش، سهمی از پیاده رو بر نداشتن َش.
سر به زیر و خِجِل راه رفتن َش…واژه ی “درد” را در دلم بیدار کرد.
+ این روزها زوم شده م روی تمام دردهای عالم.
++ لعنت به فقر…