“هوالمحبوب”
اتش بس شده است میان من و تو!
گویی که تنها شفاعتِ میان من وتو اشک هايي بود که از
عمق جانم باید روانه ات می شد . .
دانه های مرواریدم حکایتِ فرسنگ ها دوری بود که
چکه کرد!
امیدوارم کاسه محبتت از اشک هایم پرشده باشد و دلت
از سیل همین اشکها از بدی هایم شسته شده باشد. . .
دلم برای همه ی این پچ پچ های خودمانیمان به فاصله
یک سجاده تنگ شده بود،
می شود دستانت را باز کنی ودقایقی در آغوشم بکشی!؟