“هوالمحجوب”
کتاب جزیره ی سرگردانی را خوندم. این اولین نوشته ی کاملی بود که از سیمین دانشور
می خواندم. به غیرِ بریده ای از کتاب سووشون که توی کتاب های درسی بود هیچ شناختی
از قلم ایشون نداشتم.
ورود شخصیت های حقیقی مثل خود سیمین دانشور و جلال آل احمد توی داستان و روایتگری
خط فکری و نگاه شخصی خودشون بیشتر از اینکه منُ همراه “هستی” شخصیت اصلی داستان
بکنه به این فکر وادارم می کرد که دانشور نیت داشته با نوشتن این رمان فکر و اندیشه ی خودش
و جلال آل احمد را به تصویر بکشه و ابهام زدایی کنه. در هر حال این کار بهم اجازه ی ارتباط برقرار
کردن نمی داد.
اما عمیقا دلم می خواست یک “سلیم" -خواستگار “هستی"- داشتم. سلیمی که اندیشه و تفکرش
منُ به خودش جذب کنه و سحر بشم توی نگاهش.
+ یکبار ارزش خواندن داره، ولی اگه نخونیدش هم چیزی را از دست نمی دید.

