“هوالمحبوب”
درِ کمد را باز میکنم و با دقت به لباس ها خیره میشوم ، چشمم میخورد به
لباس طوسی رنگی که همین چند وقت پیش از کسی هدیه گرفته ام انروز
که گرفتم تن زدم و از مدلش خیلی خوشم نیامد .
از این لباس های گلِ گشادِ مدل رپی که یقه اش انقدر گشاد است که یه شانه ات
از لباس بیرون میماند و پشتِ لباس بلندتر از جلوی لباس است و آستین های گشاد و
کیمونویی دارد که در مُچ دست کیپ میشوند.
دوباره دست کشیدم روی لباس و لطافتش باعث شد بپوشمش بعد یادم آمد که
شلوار طوسی رنگ راحتی هم دارم که به اصطلاح لوله تفنگی است و با رنگ لباس می خواند.
وقتی پوشیدم و مقابل اینه ایستادم درست مثل عروسکِ ژولیده پولیده شدم .
موهای مدل عروسکی که چتریِ جلویش بیش از اندازه رشد کرده و کاملا ابروهایم را
پوشانده و از بغل موهای بلند آویزان شده اند و هرکدام به یک طرف روی شانه ام
پیچ خورده اند.
شانه ای که از گشادی یقه بیرون افتاده و لباسی که دارد در بدن زار میزند و شلواری که برعکس
لباس چسب است.
با این حال انقدر لباس راحت و خنک و لطیف است که از در آوردنش منصرف میشوم .
یادِ جوزِپِه می افتم .
اگر اینجا بود و من را با این ریخت میدید قطعا با آن نامی که رویم گذاشته بود صدایم
میکرد !
دلم برایش تنگ میشود . و ناخودآگاه لبخند روی لبم مینشیند .
آن روزها که دانشجو بود وقتی صبح ها از خواب بیدار میشدم و با موهای ژولیده ای که
اطراف شانه هایم جا خُشک میکردند از پله ها خواب الود پایین می آمدم .
خمیازه ای میکشیدم و دستم را مقابل دهانم میگرفتم ، همیشه با صدای جُوزِپِه به خودم
می آمدم که میگفت : سلام شیر ! بعد هم کوله اش را برمیداشت و میخندید و میگفت
خداحافظ شیر و میرفت دانشگاه .
همیشه موهایم را تشبیه به یالِ شیر میکرد! مخصوصا در زمان بیدارشدن و خمیازه کشیدنم
این شیر گفتنش را ترک نمیکرد .
میگفت شیر بیدار شد ، بعد هم ادای شیرهایی که غُرِش میکنند را در میاورد .
آن اوایل از این اسم گذاشتنش حرصم در می آمد و با حرص لبهایم را جمع میکردم و چشم هایم
را نازک میکردم و نگاهش میکردم .
اما بعدها لذت بخشترین شوخی دنیا شد برایم . انگار مهر برادری بود که اینطور فوران میکرد .
هروقت این حرف را میزد از تشبیه و اداهایش از خنده غش میکردم .
به نظرم بیچاره دختری که برادر بزرگتر ندارد و بیچاره پسری که خواهر کوچکتر ندارد !!!