“هوالمحبوب”
کتاب خونه رو ریختم بیرون و با موضوع بندی چیدمشون، یه تعداد کتاب هم که دیگه ازشون
استفاده نمی شد و مطمئنن هم نخواهد شد، جمع کردم که جا برای کتاب های آواره ای که جا
نداشتن و روهم سوار بودن، باز بشه. همچین منظم و برهوت طور شده که احساس می کنم
چقد کم کتاب دارم :/
+ اصلا اصل کتابخونه به شلوغیشه. که چی بشه همه ردیف؟!
****
بعد از اون بمب افکنی که با ترکیب وایتکس و جرم گیر داشتم و ریه م ترکیده بود، حالا به چندتا
چیز آلرژی پیدا کردم و نفس هام سخت شده، از جمله بعضی عطر و ادکلنها، بوی خود وایتکس
عرض شود که حالا صدای خس خس نفس ها و سرفه های ریز مهمون تنم شدن. بس که با
اب وایتکس پیس پیس قفسه های کتاب را تمیز کردم! :/
****
دارم رسما جغد میشم! :(
دیشب که وسطای خواب از درد بیدار شدم و تا مسکن بخورم، درد تسکین پیدا کنه وول خوردم
صبح هم ساعت هشت بیدار شدم :/ زیباست واقعا!
از طرفی هم شب قبلش خوابم نمی برد و تا سه و نیم بیدار بودم. حالا هم که با این وضعیت
خوابم نخواهد برد. وامصیبتا که من با این سبک زندگی سازگار نیستم و نخواهم شد.
****
فکرشُ کن!
از یکی از علاقه هات بزنی تا به یه علاقه ی دیگه برسی … مصبتُ شکر با این گرونی انداختنت!
من برای یه جفت کیف و کفش باید یک و نیم بذارم کنار. انصافا جا داره فحش بدم یا نه؟!
****
چهارشنبه سوری امسال خیلی خوشگذشت. کنار دوست و مادرش به غایت یه سال خندیدیم.
+ میگن شکر نعمت نعمتت افزون کند، خدایا من دیشب خیلی شکر کردم منتظرم ببینم چطور
افزون می کنی از اون شبا :)))
****
وقتی داشت حرف می زد صدای افتادن توپ و ضربه های توپ به گوش می رسید. چقدر دلم
بیلیارد خواست. فکر کنم نزدیک به یک سال شد که بازی نکردم.
****
می خوام امسال شَل بودن را بذارم کنار و تعطیلات عید حالا که مهمون بازی ای در کار نیست
یه لیست درست کنم و ایامم را باهاش پر کنم.
****
هنوز احساس غریبی باهام همراهه.
****
امروز فهمیدم ای داد بیداد چقدر اضافه وزن پیدا کردم و باید بجنبم. با وجودی که ورزش روزانه
را دارم. ولی می خوام کم خوری را هم اضافه کنم. پنج کیلو کم کنم حله. با ارزوی موفقیت و این
صحبتا!
+ حالا مثلا نمی شد دم عیدی از جهل وزن در نمیومدم؟! حتما باید همه چیز با زجر همراه باشه؟!
خوش بدرخشید بانو
وبلاگ آلما