“هوالمحجوب”
شاید اگه چند سال پیش می فهمیدم رد پای آشنایی به اینجا رسیده و با قضاوت قراره
نُطق های من را بخونه. بی درنگ بدون هیچ تعللی کوله بارم رو جمع می کردم و کوچ
می کردم جای دیگه. ولی الان حقیقتا یک پیرزن عصا به دست هستم که تنها نگرانی
که داره، فرداشه.
+ همچنان اینجام :) با ابهت.. به نوشتن ادامه میدم.
بنویسید که نوشتن عالیه