“هوالمحبوب”
چون گورکنی دوره افتاده و نبش قبر می کنم جنازه های گنديده را یکی پس از دیگری،
از مغز بیرون می کشم… چشم می بندم زنده می شود.باز می کنم به تصویر می آید!
خدا نیاورد برای کسی… در این روزها قلب یک دفعه می ایستد و بعد شروع می کند به تپیدن
از آن تپش هايي که می خواهد سینه را بشکافد و بیرون بیاید…
آه از این روزها. آه…