“هوالمحجوب”
عروسِ جدید افاضه فرموده اند که برای لباس عروس و آرایشگاه با بنده خواهند رفت!
می توانید تصور کنید با شنیدن این خبر چطور صورت خراشیدم و مثل مرغ پرکنده
بالا و پایین پریدم و گفتم: چـــــرا مــــــــن؟! مــــــن نمــــــی خواااام!
+ عالم و آدم می دونن من اهل این لوس بازیا نیستم، نمی دونم چه اصراریه :/ هر
سری برای هرکاری زنگ زده که بیا اون سری هارو پیچوندم ولی این سری!
پروردگارا انصافا آدم قحطِ که به من گیر میدن!
++ خواهرم این خبر را با بدجنسی تمام به سمعم رسوند! تازه بعدش هم با صدای بلندزد
زیره خنده. همه با شنیدن این خبر با شیطنت نگاهم کردن و زدن زیر خنده، حتی پدرم
قهقهه زد! تا این حد :/
+++ بابا یه آرایشگاه و لباس عروس این حرفارو نداره که خودت برو بپسند بیعانه بده بیا