“هوالمحبوب”
من خیلییییی سعی میکنم اهل مراعات باشم خیلی - از همه نظر
مالی،معنوی،احساسی،اخلاقی -در حدی تلاش میکنم
که بقیه از من رفتارهای عامیانه نمیبینن فکر میکنند قُد و مغرورم.
ولی نمیدونم چرا بقیه در مقابل من اصلا اهل مراعات نیستن …! :/
نمونه اول :
وقتی بیمارم واقعا توقع دارم بقیه درکم کنند و وظیفه خالگی و عمه گی :
اعم از نگهداریشون و بازی کردن باهاشون و سرگرم کردن و قصه گفتن و ….
را از رو دوشم سلب کنن ! که نمیکنن تازه زنگ میزنن بیا دنبال بچه ها :/
نمونه دوم:
دوستام تو تلگرام پیام دادن خودشونو دعوت کردن خونه ما نهار !
منم موندم واقعا چی بگم ! وقتی کل هفته را نیستم و فقط پنج شنبه و جمعه
خونه ام . از طرفی هم یکی از اونا تازه اومده کرج خودش ساکن تهرانه
مثلا من کدوم روز را بگم که نه سیخ بسوزه نه کباب !
کلی هم تعارف میکنند که یه نهاره دیگه چیزی نیست که !
آخر تصمیم گرفتم یه میز رزرو کنم و ببرمشون رستوران به حساب خودم
میدونستم دوستام اصلا اهل مراعات نیستن و باید راحت 200 ،300 خرج
کنم براشون چون احتمال اینکه بعد نهار هوس کافی شاپ هم داشته باشن
زیاد بود . خواستم پیام بدم باشه میبرمتون فلان رستوران که یهو به خودم
آمدم که یعنی چی !؟ مجبور نیستم همچین کاری کنم . بعدشم روزهای خدا
را نگرفتن که یه روز دیگه میان خونمون منم با خیال راحت به کارام میرسم.
انقدرم پررو بازی در آوردند که من دیگه راغب شدم و گفتم خانم ها - دو نفر-
من فقط پنج شنبه میتونم پذیراتون باشم امیدوارم بتونید درکم کنید ! :/
حالا دلخور شدن یا نه ! برام مهم نیست مهم این بود که تعارف را گذاشتم
کنار و خودمو تو معذوریت قرار ندادم . که البته زد مریض شدم از سه شنبه
افتادم خونه تا به اکنون .
پ.ن1: یکی از دوستای صمیمی بعد از تعریفات دوستای دبیرستان مبنی بر
حافظه خوب من در تعریف جزییات خاطرات فرمودند:
- نصف بیشترشو از خودش در میاره !
من هم گفتم : یعنی انقدر مغزم خلاقه !
- فرمودند : از خودت بپرس!
گفتم: شما خاطرات را یادت نمیاد بقیه را خالی بند نکن :/
موندم اینا دوستن زامبیَن چیَن اینا من انتخاب کردم ! گاهی واقعا به صحت عقلم
در هنگام انتخاب دوست شک میکنم ! از طرفی هم سابقه دوستانم همه 10 سال به بالا
دارم باهاشون نمیتونم قطع کنم . نونی نمکی خورده شده این وسط.
ولی خب در مورد حسادت هاشون واقعا واقفم .
پ.ن2:چند دقیقه پیش تسلیم شدم و رفتم دکتر ولی دکترم مطبش بسته بود :/
فرمون کج کردم امدم خونه دوباره افتادم یه گوشه همه هم میگن دکتر قحط
نیست که میرفتی یکی دیگه ! خب نمیتونم چه کنم همینطوریشم از دکتر رفتن
متنفرم .
من خودم دوستآمو دعوت کردم، تازه وقت حساب کردن میخواستن دنگی کنن کلی چش و ابرو اومدم تا کوتاه بیان :دی
فک کنم دوست نیستنا اونا
___________
پاسخ قلم :
اوهوم منم به این نتیجه رسیدم !!! طرح بندازونشون بود که موفق نشدن .
اگر واقعا فرصتش را داشتم خودم حتما دعوت می کردم .