“هوالمحبوب”
“بعد از اون گیر دادن ها نشسته گریه کرده بعدشم گفته: من می دونم دیگه الان ماریا عین خیالش
نیست. الان رفته نشسته ریلکس یا داره کتاب می خونه یا فیلم میبینه!”
پ.ن: اممم راستش خوشم اومد، خیـــــــلــــی . اینکه انقدر جلوشون با صلابت بودم که
اصلا فکر نمی کنن منم یک روزی میشکنم برام لذت بخشه همیشه از ضعف بدم می آمد.
برعکس حرفش تا رسیدم خونه زار زدم. تاحدی که وقتتی صبح بیدار شدم چشمام باد کرده بود.
انقدر بدم میاد تا یذره اشک میریزی چشم ها اینطوری لو میده!هرچند از چشمهام راضیم.
همینکه هنوز زنده ان. شادی و ذوق و غم را نشون میدن و کلا حرف میزنن. راضی ام.
+ گاهی وقتها آدم باید از بیرون به رفتارش نگاه کنه! اکثر ما از تو نگاه می کنیم. وقتی از تو
نگاه کنی ضمیرناخودآگاهت مدام تبرئه ات می کنه. چون قبول نداره این رفتارها را انجام داده.
خلاصه اینکه یک دوربین مداربسته وصل کنید ببینید چه حرکت هایی میزنید.
++ این پست برای خودمه! صرفا جهت یادآوری