“هوالمحبوب”
با خستگی در ماشین نشستم و دختری هم سن و سال خودم بعد از دقایقی
سوار ماشین شد .
نمیدانم بنده خدا چه مشکلی داشت .
تا نشست زیرلب حرف میزد ، مدام میگفت : من چقدر بدبختم آخه من چرا انقدر
بدبختم .
بعد هم زنگ زد به مادرش تا اگر نهارنخورده اند منتظرش باشند .
بعد از قطع کردن تماس هم گفت اه چه مسخره !!!
یعنی واقعا متوجه نمیشد من میشنوم این حرفها را !
یا نکند از نظر روانی مشکلی داشت !!!!!
احتمالا احتیاج به برقراری یه مکالمه کوتاه داشت. یعنی شما ازش چیزی بپرسید و او براتون درددل کنه کمه. بعضی وقتها ادمها واقعا احتیاج دارن از دردها و نارحتیهاشون برای غریبه ها بگن.
____
پاسخ قلم :
اتفاقا ارغوان جان خواستم برگردم يه حرفی بگم لبخندی بزنم ولی پیش خودم گفتم شاید کلا مدلش همينطوريه یوقت چیزی بگم شرمنده بشه.
ان شاء الله مشکلاتش حل بشه :(