“هوالمحجوب”
گاهی بعضی نوشته ها باعث می شن احساس کنم طرف مقابل قشنگ منِ خواننده را فلان فرض
کرده.
و یا اینکه کلا خودش از نظر عقلی مشکل داره. قشنگ میاد زندگیش را حالتِ یک رمان تو وبلاگش
ردیف می کنه و در آخر. هرچی درد و مشکل و مرض که باعث شم خودش هست را نقد می کنه و
نظریه روانشناختی هم میده! بعد آدم دلش می خواد کامنت کنه: رفیق، تو اگر طبیب بود…
+ یک جوری بنویسید آدم نترسه ازتون. فکر هم نکنه کلی دروغ دارید بندنافش می کنید! الان من
واقعا حس یک آدم ابله را دارم :/