“هوالمحبوب”
به دو میره پشت مبل ها میگه: خوب نگاه کن! اینجا می تونی قایم بشی…
میشینه و بلند میشه، می خنده: آهاااا ببین اینجوری…
بعد انگار که یادش بیاد لباش ورچیده میشه با صدای غمگین: یادش بخیر
مامان وقتی وقت داشت باهام اینجوری بازی می کرد- آه می کشه- ولی الان
که نمی تونه همه ش کار داره!
چه غمگین