“هوالمحبوب”
از پدر خواستم برایم دعا کند ، نمیدانم چرا وقتی از او دعای عاقبت به خیری میخواهم
بغض راهِ گلویم را میگیرد . . .
دعای پدر همانند دعای پیامبر برای یک امت است ، امیدارم دعایت برایم مستجاب شود:)
********
خدارا شکر میکنم که با پدرم صمیمی ام ، شکر میکنم که بدونِ خجالت پیشانی اش را
میبوسم ، شکر میکنم هر وقت که دلم بخواهد بدون رودربایستی در آغوشش میروم
شکر میکنم راحت قربان صدقه اش می روم . . .
شکر میکنم وقتی به دعایش نیازمندم رُک میخواهم که دعایم کند .
شکر میکنم هنوز با وجود سن بیست و اندی سر به سرش میگذارد و کشتی میگیرم!
خیلی ها ، خیلی از دوستانم این راحتی را با پدرشان ندارند .
لیالی همین چند شب پیش میگفت سر میز شام خواست با شوخی به پدرش بگوید
قربانت شوم میگفت نتوانست ! یک جور چندشش شد .
البته این بیشتر به خاطر رفتارهای پدر و مادر است که فرزند نمی تواند خوب و راحت
برخورد کند ، البته ناگفته نباید که تنها من هستم که با پدرم اینطورم بقیه خواهر و برادر
اینطور نیستند البته اگر من هم مثل آنها پیش میرفتم همینطور میشدم !پدر در کنار
شخصیت مقتدرش یک شخصیت شوخانه و مهربانانه دارد که کشفش کردم و پیشدستی
کردم . . . هروقت حرفی شود خواهر میگوید ماریا با پدر عیاق است :)
نخواستم شبیه آنها بشوم و رسمی باشم با پدر ! و نشدم
درست است هیچوقت از مشکلاتم برایش نگفتم از غم هایم هم، ولی این برای همه صدق
میکند ، من فقط درونِ خودم میریزم.
اما در این بین در بین همه این شوخی ها ، هیچوقت بی احترامی نکردم و خدا آنروز را
نیاورد .
از خدا که پنهان نیست از شما پنهان نباشد
فقط یکبار سرِ یک چیزی به پدرم گفتم دیکتاتور آنهم با شوخی و خنده
به رویم نیاورد ولی ناراحت شده بود
و برادر جان در پی یک اقدام دوستانه اطلاع داد که پدر در حرفهایش ناراحتی را ابراز
کرده و من هم عذر خواهی کردم و از دلش در آوردم.
خلاصه اینکه :
اوصیکم به روابط دوستانه با پدر و مادر . . .
به قولی همان :
وبالوالدین احسانا . . .