“هوالمحجوب”
دقت کردید تو هر کلاسی یک نخاله هست؟! و از همه مهم تر اون نخاله باید بیافته گیر من :/
خب امروز طبق همه ی شروع ترم های جدید برای ترم اولی ها کارگاه داشتم یک ساعت.
ساکت کردن و مدیریت کلاس به کنار. حرف های بی اساس قوزبالاقوز. من نهایت سعی م را
می کنم سرکلاس اصلا خسته کننده نباشم و مدام در حال شوخی و بگو بخندم. اما وقتی یکی
توی جمع مدعی العموم میشه… آخ آخ اگه بگم مدل نشستنشو و فرم نگاهش چکار می کرد
باهام! دلم می خواست بگم برو از کلاس بیرون :/ اما خب نگفتم تا بمونه بیشتر زجر بکشه :)))
خب این نخاله محترمه در طی ارائه پاور و توضیحات بنده در بخشی فرمودند من بیام یاد بدم!
مثلا که من بلدم. لبخند زدم گفتم این قضیه ش با اون چیزی که شما بلدی فرق داره. دوباره
پرید وسط توضیحات نه من بلدم من میدونم بیام یاد بدم. با لبخند گفتم: من الان اینجا نقش
چغندر دارم؟!
کلاس زد زیر خنده ساکت شد. آخر کلاس که دیگه در حال جمع کردن لپ تاپ و تکه تکه جواب
دادن به سوالات بودم پرید بهم! اول لبخند زدم چیزی نگفتم بعد دیدم نــــه حیفه اصلا بدونِ
تو دهنی رهاش کنم صداش کردم گفتم بیا اینجا. متاسفانه در این پرش چنان توپیدم بهش و
تهِ تند تند جواب دادنم تاسف خوردم برای نوع تفکرش و براش فاتحه ای هم خوندم محض
تیر خلاص زدن هم به همان تندی برای حسن ختام کلامم گفتم متوجه شدی که چی میگم؟!
طبیعتا ساکت شد رفت. منم ریلکس شروع کردم به جمع کردن وسیله هام. آی چسبید آی
چسبید.
فقط اینکه من وقتی تُند میشم یادم میره دقیقا چه چیزایی به طرف گفتم. توهین مستقیم
ندارم اما خب متاسفانه نیمچه توهین های ریزی تو کلامم دارم که طرف باید باهوش باشه
تا بگیره. خلاصه گوششو پیچیدم و یک نفر را به گروه عظیمِ “متنفر از ماریا” جوین دادم :))
بعد از کلاس هم انقدر خسته شدم که از کلاس آخر خودم گذشتم و برگشتم خونه!
+ وقتی داشتم به هم کلاسی ها تعریف می کردم همه زدن زیرخنده می گفتن ماری چرا اینا
به تور تو میخورن فقط :/ یعنی همه فهمیدن.
++ آقا حالیت نیست حرف نزن! بوخودا حرف نزنی کسی نمیگه لالی..