“هوالمحبوب”
خدا گِل مون رو از اعتقاد برداشته بود و ما خیال می کردیم می تونیم توازن ایجاد کنیم.
می تونیم تعادل رو برقرار کنیم. نشد. نتونستیم.
دور شدیم از اصل خودمون. دور شدیم و دلتنگ تر. دور شدیم و برای پیدا کردن گمشده مون
جایی رفتیم که نباید. و حالا این بارِ خرابکاری ها و گندهاست که داره کمرمون رو خرد می کنه.
وزن شرمگینی از آن ها قلبمون رو سنگین کرده و رومون نمیشه ندا بدیم که هستیم.
و وای، وای از آن لحظه هایی که میگن تو دلت پاکه و دعا کن. وای از اون لحظه که تمام دنیا
آوار میشه روی سرت…
+ خدایا میشه نگام کنی. میشه کاری کنی درست بشم؟ میشه همه چیز رو فراموش کنی؟