“هوالمحجوب”
دوست ندارم وقتی کسی با تعجب به ظاهرم و رفتارم خیره میشود و میپرسد چه
کاره هستم قبل از اینکه خودم دهانم را باز کنم و جوابی را بدهم که در آن لحظه صلاح
است شخص همراهم زبانش را باز کند و بگوید !
امروز مجبور شدم چند دقیقه برای خانم هایی که زمین تا اسمان با من فرق داشتند
سخنرانی کنم و به سوال های مزخرفشان جواب بدهم .
آنهم فقط بخاطر سریع جواب دادن شخصِ همراهم .
نمیدانم واقعا من زبان ندارم آیا !؟ یا اینها خیلی ذوق دارند که خودشان به زبان بیاورندش.
سرِ این موضوع خیلی مشکل دارم ، خیلی زیاد .
فکر نکنم خیلی کار سختی باشد احترام گذاشتن به اعتقاد یک شخص .
فکر نکنم سخت باشد که بفهمند .
من وظیفه این را ندارم بنشینم به یک شخص بگویم که در خانه مثل این پوششی که دارم
ندارم و خیلی راحتم ، بگویم من هم لاک میزنم در خانه موهایم را هرطور دوست داشته
باشم درست میکنم .
بگویم در مجالس خانمانه همیشه آراسته هستم . بگویم من هم به همان اندازه که تو آراسته
هستی در بیرون ، در خانه اینطورم .
وظیفه من روشن کردن این موضوعات شخصی نیست . اصلا گفتن ندارد . خیلی واضح است
به همان اندازه که تو خانم هستی و احساس های خانمانه داری من هم دارم .
این سوالهای مزخرف چیست که هر خانمی که مقید نیست از من چادری میپرسد .
حالا باز هم من خودم را چادری تیر نمیدانم ، چون بر اساس حس و حالم گاهی چادر اصیل
سر دارم و گاهی هم مدلهای مختلف . . . صورتم را به هیچ عنوان نمیگیرم هرچند بیشتر
مواقع ابروهایم تا قسمتی زیر روسری ام می روند . . .
واقعا ظاهرم آنقدر عجیب نیست که انقدر دارم در این جامعه ای که زندگی میکنم مورد پرسش
و علامت سوال قرار بگیرم.
خسته شده ام وقتی وارد مغازه ای میشوم سلام میدهم بخاطر همین ظاهر جواب سلامم را
نمیدهند و بجایش میروند سمت خانمی که ظاهر موجهی ندارد .
محتاج جواب سلام نیستم ! اما احترام و عزت نفسم را از سرخیابان نیاورده ام !
خسته شده ام هر جایی که وارد شدم با این سوال که معلمی ؟ استادی ؟ چقدر مثبت میزنی؟
روبروشدم .
خسته شدم .
واقعا خسته شدم از این نگاه های تنگ .
آن زمان که مانتویی کم بود تا مانتویی میدیدند همه نگاه ها به سمتِ آنها میرفت .
حالا به جایی رسیده ایم که چادری ها زیر نگاهند نه نگاه عادی نه !
نگاه ، نگاهِ خیره شدن به یک انسان احمق است نه نگاهِ نرمال .
شما نمی توانید حس کنید وقتی در خیابان راه میروی پسری سرش را از شیشه ماشین
بیرون بیاورد و داد بزند عاشقتم چادری یعنی چه !
تا مدتها نام ما کلاغ بود ، مدتها ناممان نیازمند به مسکن بود !
بعد راه میروند میگویند خانم هایی که پوششان این است- باز- امنیت کمتری دارند !
اما ماکه در کوچه راه میرویم و یک موتوری از پشت به وسط کمرمان مشت میزند و پخش
زمین میشویم سرتا پا امنیت داریم .
ماکه مقابل درب خانه امان یک مرد چادرمان را از سرمان میکشد و ما را پخش زمین میکند
وحشت زده فریاد میزنیم تا کسی به دادمان برسد امنیت داریم .
اینها فقط یک صدم اتفاقات یک چادری است .
فقط یک درصد چوب خوردنِ یک اعتقاد و ایمان است .
شما را بخدا حداقل نگاه های مزخرفتان را از ما کم کنید و چیز کمی نیست .
فقط امیدوارم تحمل اینهمه ناراحتی از طرف آن چیزی که ایمان داریم برایمان حفظ باشد .
پ.ن1 : بی نهایت دلم گرفته است . . .
پ.ن2: نگاه هایشان ازارم داد ، نه بخاطر کم بودن اعتماد به نفسم نه ! فقط دلم از این
نگاه بهم خورد . . .
پ.ن3: چقدر دلم می خواهد فریاد بزنم .