“هوالشافی”
حق گیرنده خوبی نیستم !
ولی بدل گیر خوبی شده ام ؛
قلم را همه دارند ولی احساس را ،شاید نه!
همه می توانند بنویسند ولی حرف دل را ،شاید نه!
این انگشتان و این دو چشم همه درگیر یک سخنند
ولی گویششان متفاوت!هر کس به طریق خود.
اما در این بین هستند کسانی که خاص می نویسند
خاص حرف می زنند ،خاص می بینند ، خاص حس می کنند
و در آخر خاص روی یک لوح می نگارند تا بماند, شاید برای ابدیت!
تا بماند شاید نگاهی آن را بجوید و همان سخنان را در دلش بنشاند
شاید بماند ،مسیری را روشن کند و یا بیراهه ای را کور .
نوشتن که شق القمر نیست ؛ فقط دل می خواهد
همراه با یک وضو و در آغازش یک اعوذبالله
کسی چه می داند شاید میان همین رقص کلمات ناموزون
کسانی باشند که از همین رقص به اعلاء برسند . . .
کسی چه می داند شاید این هم موهبتی باشد از الهویت حق!
کسی چه می داند وقتی تهمتی به همین قلم پاک زده میشود درونش
چه جوهر ها که ریخته نمی شود!
وقتی توقعی نداری و در این میان لطفی میاید و درکنارش هزاران
سخن طعن چه ها بر دل می گذرد . . .
کاش نمی نوشتم . . .
کاش زبان به کام می گرفتم. . .
کاش دستی به روی برگ کاغذ نمی رقصید . . .
کاش . . .
(والسلام 13 شوال 1437)