“هوالمحبوب”
دوست باید ، حرف زدنش حرف خدا باشد . . .
نگاهش از نگاه خدا باشد ، عِطرِ وجودش بوی خدا بدهد .
اگر دوست اینطور نبود بدان دوست نیست ، دشمن خونین تو است ، تا دیر نشده
از او فرار کن . . .
پ.ن: پرسید : چرا انقدر منفی باف شده ای ؟!
گوشه ای از تخت نشستم ونگاهش کردم با بغض گفتم :
- خسته ام از همه چیز (مکث) خسته. . .
سجاده اش را پهن میکرد ، چادر نمازش را روی سرش جابجا کرد :
- پاشو به خودت بیا ، مگر چند سالته انقدر خسته ای . . .
خنده ام گرفت ، راست می گفت بیست و اندی سال و این همه خستگی ؟!