“هوالمحبوب”
نزدیک غروب تکست زد که بیا بریم بیرون !
منم که خیلی وقت بود داخل شهر نرفته بودم . . .
لبیک گویان سریع آماده شدم و پریدم در ماشین و پیش به سوی مقصد هوا تاریک شده
بود و ما قدم زنان در حال حرف زدن . . .
بعد به پیشنهاد دوست شام رفتم خانه اشان پدر و مادرش نبود کلی کیف کردیم .
فال حافظ گرفتیم و کلیییییی کیفور شدیم و خندیدیم . . .
ساعت ده برگشتم خانه ، خیلی هم خوب خیلییییی هم عالی :)))
پ.ن: چقدر خوب که باتو بودم تصور اینکه تماس میگرفتم و میگفتی رفته ای شمال
برایم زجر آور بود . خدا تو را برایم حفظ کند رفییییق