“هوالمحجوب”
نگم براتون که بخاطر این از سرِ شهر کوبیدم با ماشین خودم را رسوندم تهِ شهر که فقط برمو
از دستفروش یک بازارچه ی گرد و خاکی که شیشه و فروشنده را نگاه کنی میکروب از سر و
روش میباره اینو بخرم و با ولع بشینم به خوردنش!!!
+ تا فروشنده ش را با چرخ تو شلوغی بازار دیدم با ذوق گفتم عَ ایناهاش!!! مرده موقع دادن این
خوشمزه جان گفت بیا عمو (خنده)! نوش جان.
طفلک می دونست من خُمارم.
:|
:)