“هوالمحجوب”
هروقت از خیابان پشتی تردد کنم ، مخصوصا اگر از این دستِ خودمان بروم آن دست
یاد ِ :
کوچک تر که بودم حدودا پنج ، شش ساله یک بار از درِ پشتی وارد خیابان شلوغ پشتی
شدم .
آن خیابان فوق العاده شلوغ است و تردد ماشین دارد .
در آن لحظه دل به دریا زدم و از خیابان خواستم تنها بگذرم . . .
خب قانونا اول سمتِ راست را نگاه کردم و بعد سمت چپ را ، بعد با هیجان فقط دویدم !!!
بعد از دویدن و رسیدن به آن دستِ خیابان چنان ذوق مرگ شده بودم که نگو . . .
آمدم خانه و با ذوق به مادرم گفتم توانسته ام تنها از خیابان بگذرم .
طبق معمول اندکی احتیاط یادآوری کردن و یک تشویق ساده و تذکر . ..
اولین بار شبیه یک رویا بود برایم .
روز بعد دوباره خواستم آن رویای غیرممکن را به حقیقتِ قطعی تبدیل کنم .
دومینبار سخت تر و کمَکی ترسناک تر بود چون ماشین خیلی تردد میکرد .
انقدر تا برسم آن دست هیجان داشتم که تا رسیدم ذوق مرگ شدم . ..
در پسِ آن ذوقمرگی و خوشحالی ها تاپ افتادم در جوب !!!!!
جوب افتادن خیلی وحشتناک است خیلی زیاد . . . تا چشم باز کردم دیدم در جوبم و
دستی بلندم کرد .
خانم همسایه مهربان مرا مستقیم برد مقابل درب پشتی و پاک ابرو ریزی شد !
هنوز که هنوز است وقتی دقیقا از آن نقطه عبور میکنم یاد آن هیجان و جوب افتادن می افتم . . .
من دوبار فتادم تو جوب ؛)))
________
پاسخ قلم :
دقیقا نمیدونم چندبار افتادم لبخند ولی تجربه اش را داشتم ، خیلی بده :)