“هوالمحبوب”
وقتی ذی الحجه می رسد، ساعت خاطرات به صدا در می آید.
دو رکعت نماز مادربزرگ . . .
بعد از صوت اذان مغرب که همیشه نوازشگر گوشهایمان بود در انتظار می نشستیم
مادربزرگ نماز مغربش را بخواند تا شروع به خواندن دو رکعت نماز ذی الحجه کند
و ما با عجله کتاب مبارک را باز می کردیم و شروع به خواندن ایه ؛
- وَ واعَدنا موسی . . . و مادربزرگ تکرار می کرد . . .
ده روز به این منوال می گذشت و ما در آن ده روز کارمان شده بود انتظار و انتظار
انتظار برای دیکته کردن یک آیه برای مادربزرگ تا مستحبش را ادا کند.
پاهایش درد می کرد ولی همچنان ایستاده نماز می خواند خوب می دانست در
مقابل چه کسی ایستاده است.
دوباره می خواندیم ، - وَ واعَدنا موسی . . .
- و واعَذذذنا موسی . . .
ما غلط گیرانه دوباره تکرار می کردیم -
و واااااعَددددددنا موسی . . .
گاه تکرار زیاد میشد و اشتباه پشتِ اشتباه ، ما مضطرب چشم به پاهایش می دوختیم
با تمامیِ اشتباهات ؛ می گذشتیم و اجازه رکوع را می دادیم . . .
خوب می دانستیم خدایمان مهربان تر از آن است که نماز پیرزن را نپذیرد.
از آن زمان سه سالی میگذرد و مادربزرگ همچنان نمازش را ادا می کند
با این تفاوت که دیگر رمقی در پاهایش نمانده . . .
والسلام
(1ذی الحجه 1437)