“هوالمحبوب”
احساس می کنم خیلی عجولانه در مورد این کتاب صحبت می شود! با اینکه خود من
هم تا چند صفحه اول گنگ و مبهم فقط در برگه ها می چرخیدم اما وقتی راه را پیدا
کردم و خودم را در دل داستان دیدم همه چیز روال همیشگی را گرفت. ناگفته نماند
من همیشه در هرکدام از آثار این نویسنده این مبهمی اول را داشته ام.
درست است که این کتاب با سایر کتاب های این نویسنده تفاوت های زمین تا آسمانی
دارد. اما هر خط آن از نظر من حرفی جدید می زند. شاید اصلا تفاوت آن و نپسندیدن
دیگران به خاطر همین جدید و نو بودن اش باشد!
نویسنده برخلاف اثر های دیگر اینبار خیلی واقع گرایانه دارد روایت می کند. روایتی از
وارونگی یک شهر… -ر ه ش-
از صمیم قلب می گویم که این کتاب را فوق العاده دوست دارم و الان صفحه ی صد
رسیده ام. اگر بخواهیم ادبیات را فاکتور بگیریم همه ی حرف های این کتاب کاملا
ظریف وباهوش بسیار بالا در پس هر جمله خوابیده است.تا آنجایی که من بعضی از
پاراگراف ها را برمی گردم و از نو می خوانم.
امیرخانی ما را با آن داستان های لطیفش بد عادت کرده است. اصلا برای همین است
این داستانِ خشن که واقعیت های بزرگ را یادآوری می کند برایمان یک اثر دوست
نداشتنی و یا ضعیف تر از آثار دیگر خوانده می شود. چون دقیقا دارد حقایق اطرافمان
را به ما یادآوری و یا اصلا میفهماند…
من بیشتر از ظاهر، دلم برای باطن و مغز اثر می تپد. از نظر من مغز اثر خیلی ارزشمند
است.حالا اینکه داستان تا چه اندازه باب میل نقادان باشدیا نباشد و ادبیاتش تاچه
اندازه با مزاج خوانندگان سازگار باشد یا نباشد، برایم مهم نیست.
پ.ن: صرفا به عنوان یک خواننده نظرم را در مورد کتاب دادم :)))