“هوالمحبوب”
دوره دبیرستان یک دوره همی دوستانه داشتیم که در آن خالی
میبستیم و میخندیدیم!
من، لورا، سید و اِلی.
چهارنفره در وقت های خالی اعم از استراحت های بین کلاس و
زمانی که معلم نداشتیم.
به اینصورت بود که هرکداممان یک خالی بندی بزرگ در تخیلمان
ایجاد میکردیم و کاملا جدی به یکدیگر میگفتیم.
و ان خالی بندی شروع بحث میشد و هریک مثل خاله زنک ها
خالیِ بزرگتری میبستیم و دیگری را ضایع میکردیم.
چقدر میخندیدیم به جوابهای فی البداهه که می امد.
یکی از گزینه های خالی بندی بحث شیرین خواستگاری بود!
به اینصورت که اشخاص معروف را نشانه میگرفتیم و بین
حرفها میگفتیم: میدونستی فلانی خواستگارم بود.
و یا میگفتیم میدانستی جنگ جهانی دوم بخاطر من بود
هیتلر فقط و فقط به عشق من دنیا را بهم زد.
از این قبیل جملات.
****
سرکلاس تاریخ نشسته بودیم و معلم در حالِ گفتن درس بود
در درس نام دکتر شریعتی امده بود.
اِلی موقعیت را مناسب دید و خم شد به جلو بین من و لورا
با خنده گفت: خانم ها بهتون گفته بودم شریعتی خواستگارم
بود؟!
ما ریز میخندیدیم که صدای معلم ما را به خود اورد :
“خانم فلانی! از زنده ها نا امید شدید رفتید سراغ مرده ها؟!”