“هوالمحبوب”
امتحان خراب شده بود ! بیش از اندازه خراب . . .
اضطراب داشتم ، مادر که مضطربم دید گفت :
توکلت به خدا باشد ، تو توکل و ایمان را داشته باش انوقت میبینی کسی با رنگ سبز
جواب های درست را در برگه ات نوشته است . . .
و من هر بار در کودکی بعد از هر امتحانی که بد میشد به یاد حرف مادر آرام میگرفتم
و به خدا توکل میکردم .
وقتی پیش دانشگاهی امتحان عربی را خراب کردم و به یقین رسیدم اولین تجدیدی
دوره مدرسه ام را خواهم آورد .مادر فقط مرا به آرامش دعوت میکرد .
تا اینکه وقتی همه خواب بودند و طبق عادت همیشگی اش سری به من زد دید بیدارم
و برگه امتحان را در دست دارم و بارم میزنم .
ناراحت شد و دوباره جمله کودکی هایم را گفت . . .
اینبار دلم به همان اندازه قرص نشد ، به همان اندازه توکل نکردم .
فقط تظاهر به آرام بودن کردم و با لبخند به مادر گفتم :
- ان شاء الله . . .
آنجا اولین جرقه ای بود که فهمیدم عوض شده ام انگار . . .
ماریا من تو رو نبوسیدم باشه
ماااااااااااچ:)
______
پاسخ قلم :
:))))) کیفووووور شدیییییم