“هوالمحجوب"
سر خیابان مدرسه دبیرستان يک پاسگاه بود که سربازانش
با نیت خالصانه، حمایت و حفاظت از ما دختر های دبیرستانی همیشه در خیابان پِلاس بودند!
اینجانب کلا علاقه ی خاصی نسبت به کچل ها دارم!
البته فقط کچل های سرباز :/
خلاصه هربار يک سرباز کچل میدیدم با ذوق به لورا میگفتم :
لوراااا کچل!
لورا هم معمولا میخندید و ميگفت خودت را کنترل کن ماریا!
البته يک دلسوزي خواهرانه و یا همچون مادرانه هم نسبت به کچلیون سرباز هم داشتم!
چون به هرحال هم غریب بودند و هم دور از خانواده!
پ.ن: روز ارتش را دیدم یاد سرباز افتادم آنهم از نوع کچل :) خدا حفظشون کنه.. .