“هوالمحبوب”
داشت می گفت بعد از گذشت پنج ماه -آن دعوای کذایی بین خودش و خانواده همسرش
و قطع رابطه اش با آنها - رفته دوباره خانه اشان . . .
من بی اختیار آه کشیدم و آرام گفتم : زندگی آنقدرهام سخت نیست که ما سختش
کردیم !
هر دو ساکت شدیم ، شاید اون داشت به این فکر میکرد که این مدت بیخود خودش
و همسرش را زجر داده . . . ولی من داشتم به این فکر میکردم که چرا برای بقیه مشاور
خوبی هستم ولی برای خودم تنها یک زنبور بی عسلم !!!
گاهی منم یک زنبور بی عسلم برای خودم
_______________
پاسخ قلم :
من زیاد برای خودم هستم قندک :(