“هوالشافی”
در این چند روز تمامِ سعی ام را کردم تا درست مثل بقیه در مراسمات باشم.
هرچند با سلیقه ای متفاوت، اما بودم. هرشب حوالی هشت سر به پایین
رفتم حسینیه سرِ خیابانمان و نیم ساعت پای منبرِ یک عزیز نشستم و بعد
از روضه ی او، دوباره سر به پایین برگشتم.
مداحی و… را نماندم، دوستشان نداشتم. دو روز هم با دوست به هیئتی
رفتم که در شب قدر طعم مراسم هایش را چشیده بودیم.
سرجمع تمامِ سعی ام را کردم خودم را دور از مراسمِ حسینعلیه اسلامنگه ندارم.
هر چند با اختلاف سلیقه، اما در حد توان حضورم را داشتم.
امسال برعکس سالِ پیش که تمامِ احساساتِ این روزها را در اینجا ثبت -
می کردم، چیزِ خاصی به قلم نکشیدم.
خواستم احساساتم برای خودم بمانند. با تمامِ خاصیت هایش مالِ خودم
باشند. در همین حد بگویم که هر چند دقیقه یکبار مغز به صورت خودکار
برایم روضه پخش می کرد. با زبانِ خودش… به شیوه خودش…
پ.ن: تا بحال میانِ روضه دلتان مرگ خواسته؟؟؟
نه تا حالا نخواستم البته تا جایی که یادم میا