“هوالمحبوب”
خبر رسید که جنوب میبرند و رایگان !!!
ما هم کیفور شدیم که چه عجب حرکتی زده اند !
الحمدلله لوس های کلاس فرمودند که چون با قطار نیست نمی اییم وگرنه بعد
از این امتحانات سفر لازم بود . . . :/ نامردا
اول از همه به دوست پیشنهاد دادم که دوست گفت پدرش اجازه نمی دهد !
در نتیجه کاملا در ذوقم خورد نشستم سرجایم !
دوست گفت خریت نکنم وبروم ولی واقعا جنوب بدون آن برایم لذتی ندارد :(
قطعا اگر می رفتم هر جا که می بودم یاد او می افتادم .
در حال دو دو تا بودم یکی از همکلاسی ها پیغام داد که ماریا بیخیال شو مثل
اینکه این سفر پر از مسئولیت است !
از قضا ما باید جز یکی از سرکاروان ها اعزام میشدیم ! در نتیجه آن ده درصد
دل خواستن هم به صورت قطع نابود شد :/
من از زیر ذره بین بودن خوشم نمی اید اگر با همان مسئولیت میرفتم به طور قطع باید
مدام در حال حرف زدن و مشاوره دادن به این و آن میشدم !
حقیقتا اصلا حوصله این یک مورد را ندارم . . .
ترجیح میدادم به صورت گمنام می رفتم و برمیگشتم
حالا بجز دوکوهه اروند و طلاییه هم مقابل چشمانم رژه می روند ! :(
فقط خدا نکند دلت چیز خوب بخواهد ، مگر جور میشود !
حالا یک چیز خاک برسری و شیطانی بخواهد چنان فراهم میشود که . . .
مامانم :|هردو :(((
__________
پاسخ قلم :
ای جان ، دو تا ماچ آبدارشون کن چهرتو کاملا مظلوم کن میذارن
من که همیشه اینطور از بابام اجازه میگرفتم ، مامانم مطیع پدرمه
یعنی میرم سراغ مامان میگه برو از بابا . ..