“هوالمحبوب”
زمانی بود که در زمین می دویدم
با توپ تا حلقه دریبل ميزدم و بالذت میپریدم، وقتی توپ وارد سبد
ميشد آن صدای فنر گونه وقتی می آمد انگار که پیروز شده باشم
میخندیدم و دوباره همه چیز تکرار ميشد.
زمان از دستم در میرفت گاهی ميشد یک ساعت در زمین تنهایی
برای خودم می دویدم.
نمی شود گفت در آن دویدن ها به چه فکر می کردم. قرار نیست
که همه چیز اینجا گفته شود.
فقط الان، در این ساعت دلم برای آن ساعتها برای آن مدل با خود
بودن ها تنگ شد. همین /.
بسکتبال بازی می کردین؟ چه جالب…