“هوالمحبوب”
روی تختِ بیمارستان دراز کشیده و می گه: ((شده دیگه! منم دو تا بچه دارم. منم تا الان کلی
تلاش کردم تا پیشرفت کنم … بیا الان حکمم اعدامه! دیگه شده دیگه!))
به همین راحتی!!! شده دیگه!؟!؟
خیلی دوست دارم بپرسم ازش اگر جای آن جوان هایی که زیر لاستیک اتوبوست جان دادن
بچه ی خودت بودن باز هم می گفتی شده دیگه!
خدا عقل و شعور نداده که تو بری فلان کار را کنی و در آخر بگی شده دیگه! دنیا نایستاده تو گند
بزنی به همه چیز بعد بگی شده دیگه! شاید آن جوان چندسال بعد یک گوشه ی این مملکت را
می گرفت شاید آن جوان فردا برای یک جهاد بزرگتر خونش را می داد. شاید از آن جوان فقط
یدونه تو این دنیا وجود داشت که در آخر مخصوص ولی عصر می شد. شده دیگه!؟
نه! نگو کاریِ که شده… این جمله مثل یک بشکه نفتیِ که روی آتش بریزن! این حرف را نزن،
داغ را سنگین تر نکن.
پ.ن: خدایا جهل را از ما بگیر…