“هوالمحبوب”
انقدر این دو روز سرم شلوغ بود که فقط سر میزدم و کامنت ها را میخواندم .
دیروز را کلا در حال خرید بودم ، و جالبتر اینکه تنها یک ساعت برای خودم خرید
کردم و سه ساعت برای دیگران !
برای مادر و خواهر و خواهرزاده !!!!
تازه خواهرم از تهران سفارش پیشبند کودک داده بودند که اصلا فرصت نکردم و یادم
رفت .
مادربزرگ گفته بودند رنگ بگیرم که وسط راه یادم آمد و برگشتم تا بخرم .
انقدر خیابان شلوغ بود که سرسام گرفتم.
بدبختی آشنا هم میدید و توقع داشت بایستم و حال واحوال کنم!
هفت سینم را چیدم .
چقدر دلم میخواست تخم مرغ رنگ کنم ، اما انقدر بدو بدو دارم که به آن نمی رسم :(