“هوالمحبوب”
چشم هايم را میبندم و در اعماق فرو می روم.
صدای امواج در گوشم می رقصد. . . باد صورتم را نوازش
می کند و بعد. . .
پاهایم خیس می شوند. شن های ریز ساحل در انگشتانم فرو می روند و
با لذت لبخند می زنم!
دوباره پر می شوم از تو . . .
صدایی محو از دور دست به گوشم ميرسد انگار که کسی صدایم میکند
لحظه لحظه صدا نزدیکتر و واضح تر میشود :
- ماریا نماز است بیدار شو دیر می شود. . .