“هوالمحبوب”
پرسید استادت آقای فلانی است ؟!
گفتم بله !
گفت به ایشان بگو من یکبار پای حرفهایش یک تسبیح وَلِذا شمردم !- منظور تکه کلام-
خندید. . .
نگاهش کردم و گفتم پدر حالا پی میبرم تمام ادا و اصول هایم را به شما رفته ام …
انگار که از جمله ام کیفور شده باشد محکم در آغوشم گرفت و طبق عادت همیشگی
صورتم را محکم به سینه اش فشرد به گردنم فشار می آمد، با خنده و صدای خفه گفتم :
اینطور نمی توانید گردنم رابشکانید یک مقدار فشار را بیشتر کنید ان شاء الله که می شود . . .
قهقهه زد و بعد از چند ثانیه رهایم کرد !
اصلا مگر می شود دختر با پدرش کشتی نگیرد !!!
دلیل اینکه این جمله را به پدر گفتم بخاطر این بود که دوره پیش یک همکلاسی داشتم که
تکه کلامِ چیزِ داشت ! یکبار معلم نامش را صدا کرد تا از او درس بپرسد !
ایشان در طی پنج دقیقه ای که جواب میدادن من با خودکار گوشه کتاب یادداشت کردم و
دیدم 70 مرتبه گفتن چیزِ!!!
پرسش که تمام شد تا نشست به طرفش برگشتم و گفتم نادیا ! هفتاد بار گفتی چیزِ !!!