ارسال شده در 12 خرداد 1397 توسط . . . ماریا . . . در روزمرگی
“هوالمحبوب”
نمی دونم چرا وقتی که نباید بخندم می خندم. وقتی که باید بخندم، نمی خندم!!!
+ داشت از مصائب کودکیش می گفت. بعدها که به عمقش رفتم دردناک بود! ولی من
به جای همدردی خندیدم. نه اینکه بلند ولی خب بزور خنده هام را ریز کردم…
فرم در حال بارگذاری ...
"هوالمحبوب"
فقط یک قلم می تواند
تمام تراوشات ذهن آدمی
را به نمایش بگذارد . . .
من جوهر قلمم را خرج اینجا می کنم
باشد که رستگار شوم :)
*****************************************
آمدم برای نام و نان بنویسم . . .
دیدم قلم پاکتر و با ارزش تر از آن است
که به نان و نام فروخته شود .
”از نان به قلم رسیدم ، شدم از نون تا قلم"
*****************************************
" کپی برداری بدون اجازه نویسنده و ذکر منبع جایز نیست !"
****************************************
((توضیحات: به غیر از دست خط، همه ی نوشته های این
وبلاگ متعلق به نویسنده وبلاگ می باشد.
در صورت ثبت متنی نام نویسنده حتما قید
خواهد شد.))
***********************************
ارتباط با من:
aznoon.ta.ghalam@gmail.com