“هوالحبیب”
خواستم اقرار کنم..
آمدن از زبانم شروع کنم، چشم هایم فریاد زد، آمدم از چشم ها بگویم گوش هایم ولوله کردند
چشم ها را رها کردم که از گوش ها حرف بزنم، دست هایم لرزیدند.
ناگهان فهمیدم تمام اعضای بدنم حرفی برای گفتن دارند، درمانده شدم که؛
خدایا از کجا شروع کنم بند بندِ وجودم به گناه آلوده است..
آنجا بود که دیدم از خودم به خودِ او پناه بردهم…