آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

نظر از: ... [عضو] 

5 stars

من را دعوت کن به همان کافه دنج
بوی خوب عطرت
میز چوبی و نگاه مستت
دست من فنجانی
و غزل در دستت
وهوا,,
ظاهرا پاییزی ست!
وکمی ابری و سرد
عابران چتر به دست
پشت هم در گذرند
شنبه بارانی
گوش من تیز شد از خنده تو
و چه حال خوبی!
روبه رویم گل گلدان محبت
و دو چشمت
که عجب غوغایی ست!
من سوالی دارم؟
“میشود چشم تورا دید و نمرد؟”
میشود آیه قرانی بارانی را
لای این شعر سرود؟
میشود سهم دو چشمان تو باشم هردم؟
میشود پلک نزد؟
قهوه تر از چشمت توی فنجان کدام کافه چیست؟
کافه چی فنجانم پیش چشم تو ربود!
و در آن زل زد و گفت
وای برتو که چنین قهوه تلخی داری…….

1397/07/29 @ 07:41

پاسخ از: . . . ماریا . . . [عضو] 

چه شعر قشنگي، لذت بردم مرسی گذرموقت جان. چسبید

1397/07/29 @ 11:20


فرم در حال بارگذاری ...

 
"هوالمحبوب"
فقط یک قلم می تواند تمام تراوشات ذهن آدمی را به نمایش بگذارد . . . من جوهر قلمم را خرج اینجا می کنم باشد که رستگار شوم :) ***************************************** آمدم برای نام و نان بنویسم . . . دیدم قلم پاکتر و با ارزش تر از آن است که به نان و نام فروخته شود . ”از نان به قلم رسیدم ، شدم از نون تا قلم" ***************************************** " کپی برداری بدون اجازه نویسنده و ذکر منبع جایز نیست !" **************************************** ((توضیحات: به غیر از دست خط، همه ی نوشته های این وبلاگ متعلق به نویسنده وبلاگ می باشد. در صورت ثبت متنی نام نویسنده حتما قید خواهد شد.)) *********************************** ارتباط با من: aznoon.ta.ghalam@gmail.com
دربِ دیگرِ وبلاگ
شمارنده