“هوالشافی”
دو سال از آخرین ماه رمضانی که دعوت نامه طواف
کعبه ات را گرفتم گذشت !
یادم نمی رود اشک های پیر زنی را که برایم دعای
مکه را کرد :
پیر شی مادر ان شاء الله شنبه بروی مکه!
و همان شد شب شنبه محرم شدم
مانده به اذان صبح طواف کعبه ات کردم
آن روز در مسجد حس کردم تمام دنیا چشم دوخته بودند بمن
شاید حجم نگاه تو بود که آن طور سنگینم می کرد. . .
لبخند تو را بر شانه هایم حس کردم
فراموشم نمی شود آن ماه رمضان هنوز خیسی اشک هایم
از اتمام ماه نگذشته بود که جوابم را با همان پیر زن دادی
نه اینکه مکه می خواستم نه!
فقط محزون بودم از اینکه در ماهت آنچه باید استفاده نکردم
تو فوق العاده ترین خدایی هستی که می شناسمت
بهترینِ بهترینِ بهترینم به آخر های میزبانیت می رسم
آن روزِ آخر ماه رمضانِ دو سال پیش را برایم دوباره
احیا کن . . .
بگذار یکبار دیگر هم نگاه مهربانت را روی خودم حس کنم. . .
26 رمضان 1437
گفتي كه مستجاب كنم گر دعا كني
توفيق هم عطا كن و حال دعا ببخش!
صابر همداني