“هوالمحبوب”
به چهارچوب در رسیده بودم که صدای آرامش را شنیدم؛
+ امسال هم میری؟!
برگشتم به سمتش، انقدر سوالش برایم عجیب و یکدفعه ای بود که… امسال هم؟! خبر داری
هیچ سالی نرفته م. چرا امسال هم؟! دست گذاشتم روی سینه م مثل آن دانش آموزی که
معلم یک دفعه نگاهش می کند و می گوید: تو بگو! با تعجب گفتم: - من!!؟؟
سرش را به علامت تایید تکان داد.
لبخند زدم. نمی دانم تلخ بود یا عادی فقط یادم هست آرام و بدون شور سرم را کمی خم کردم
و گفتم: - نه!
+ شاید اگه قبل از اون اتفاق لعنتی بود امیدی داشتم اما حالا! …
++ نمی دانم درست بعد از آن اتفاق صدای خرد شدن کمرم را شنیدی یا نه! اما من درست
در همان لحظه کمرم شکست و مچاله شدم. آنقدر مچاله که حتی نشد اشک هایم را بیرون
بریزم..
+++ اینطوری آزمایش نکن. هیچکسو هیچکس…