“هوالمحبوب"
یک قرار دوستانه، یک قرار عاشقانه
زیر آسمان همیشه آبی. . .
تو گفتی و من سکوت کردم و شنیدم.
من گفتم و تو شنیدی. . .
لبانمان با لبخندی گاهی تلخ شد گاهی شیرین!
بال در آوردیم و رفتیم به روزهای خالی!!!
خالی از فکر خالی از مشکل خالی از هرآنچه بیزار بودیم!
کاش زمان می ایستاد و یا،بالهایمان می شکست و همانجا
می ماندیم، با همان خنده هايی که انتهایش به دلدرد ختم
می شد! صداقت هايي که پایان نداشت. روزهایی که کبر و
غرورمان فقط از داشته هايمان بود! داشته هايي که همه
داشتند فقط نگاهمان به آنها پر از افتخار بود. . .
کاش ورق بر مي گشت من می بودم تو! و دنیایی
از روياهاي به حقیقت پیوسته!
آنوقت نه من می گفتم و نه تو!
نه من می شنیدم و نه تو!
در سکوت روی بام خانه مثل همان کودکی ها
به آسمان خیره ميشديم! و با لبخند خوشبختی هايمان
را می شمرديم!