“هوالمحبوب”
روی صندلی مقابلش نشسته بودم و دردهایش را می شمردم. نگاهم می کرد حرف میزد آه
می کشید.
لبخند می زدم. طلب صبر داشتم، خواهش درک طرف مقابل…
یک ساعت تمام شنونده ی دردهای دختری بودم که با یک موقعیت شناسی رفع می شد.
بعضی مشکلات مشکل نیستن، دست اندازن. فقط باید سرعت را کم کنی تا ردش کنی…
نمی فهمم وقتی میشه با یک کوتاه آمدن ساده همه چیز را حل کرد چرا با غرور گره ها را
محکم تر می کنن.
+ کاش هیچ رازی تو سینه نباشه. از اون رازهایی که قلبت را می پوکونه. اما نمی تونی بگی.
++ از اینکه خدا انقدر حس اعتماد به من را در قلب بقیه گذاشته شکرگزارشم. حس خوبیه
وقتی آدم های اطراف سریع انقدر راحت من را سنگ صبور خودشون انتخاب می کنن.
نمی دونم شاید چون خودم دهنم مهر و موم داره بخاطر این انقدر این قضیه را بزرگ می بینم!
بسیار عالی
مرسی