“هوالمحجوب”
سید هروقت از دستِ کسی دلخور یا عصبی بود از تهِ دل، جوری که حس می کردی هر کلمه ای
که داره ادا میشه از اعماق وجودش بیرون میاد می گفت: خدا لَعـــــــنتشـــــ کنه!
هربار اینطور از عمق دل ش کسی رو مورد عنایت قرار می داد تمام تن و بدنم می لرزید. یادم نمیاد
بهش اعتراض کرده باشم وقتِ این لعنت خونی ها! اما انقدری برام تحمل ش سخت بوده که هنوز
هم که هنوزه یادش میفتم. من هیچوقت میزان سوزش سید را درک نمی کردم تا بدونم دقیقا از
کجا این کلمات بلند می شن!
اما این روزها وقتی فکرم به حدی معطوف میشه روش که کلافه می شمُ دنبال فرارمی گردم وراهی
پیدا نمی کنم، یاد لعنت خوندن های سید میفتم و جا اینکه بگم خدا لعنتت کنه میگم:((خدا ازت
نگذره!))بعدبه دقیقه نگذشته حرفموپس می گیرم و با یک تو روحت! که از کل وجودم بلند میشه
خودمو به در و دیوار می زنم و مشغول می کنم که یادم بره! البته مثلا…
+ خدایا دُزِ حافظه ما را اندکی کم کن… :(