“هوالشافی”
حجم سنگینی از غم را در قلبم احساس می کنم. شب خواب به چشمانم نیاورد…
دلم می خواست تا صبح به ماهی که پشت ابرها چمبره زده بود خیره شوم و هر
چند ثانیه اشک های یکی در میانم را با دست پاک کنم. آنقدر آه بکشم که کیسه ی
آه دانم خالی شود.
هیچوقت فکر نمی کردم یک روز از دلم بگذرد، اما حالا! حالا از صمیم قلب از خدا
خواستم تمام کند و داغ این ضایعه ی خود خواسته را پیش از آنکه کمرشکن شود
سرد کند.