“هوالمحبوب”
یک معلم عجیب و غریب داشتم، مدرس ادبیات بود.پیش دانشگاهی نثر و نظم
را با او داشتیم و خیلی زیاد می دیدیمش!
با اینکه از نظر ما خانم عجیب و غریبی بود و گاها حتی با خودمان می گفتیم
شیرین میزند ولی هر از گاهی حرفهای جالب و تامل بر انگیزی میزد.
دیشب در خواب دیدمش با آن موهای فر بابلیسی و گوشواره های مروارید گونه
شبیه خانم های فرانسوی دهه 80 شده بود، البته يک شالی هم روی سرش
الکی انداخته بود.
آمد مرا صدا کند گفت: مارسِل!
گفتم: خانم اسم من ماریاست چرا مارسِل صدا میکنید؟!
يادم هست یک توضیحاتی داد ولی حرفهایش از ذهنم رفته، فقط تکه آخر
خوابم را به یاد دارم که یک خانم دیگر هم با ديدنم مرا مارسِل صدا کرد و من
خندیدم و گفتم چه شده همه مرا مارسِل می بینند خانم فلانی هم ساعتی
پیش مارسِل صدایم کرد.
از خواب بیدار شدم.
نمردیم و ناممان هم به مارسِل پسرانه تغییر دادیم.
مارسل دوشان (رز سلاوی) نقاش فرانسوی خانم بود. البته بقیه مارسل ها آقان!!!