“هوالمحجوب”
اوایل وقتی عکس پروفایل ش رو می دیدم که پدرشه، با خودم می گفتم این دختر چقدر
باباییه!
راست ش تعجب می کردم، نه یکی بلکه چندین عکس روی پروفایلش بود که هر کدوم از
اونها فقط پدرش رو به نمایش می گذاشت.
**
سر یکی از کلاس ها گوشی همراه یه دانش آموز زنگ خورد و من اجازه جواب رو بهش ندادم؛
یک اینکه آوردن گوشی همراه ممنوعه
دو اینکه اجازه خواستن برای جواب دادن وقاحت محض بود!
خلاصه اینکه کل ساعت درس را به دانش آموز اجازه ندادم و وقتی ساعت کلاس تمام شد و
طبق عادت همیشگی چاییم رو بردم تا توی حیاط و سرمای زمستون بنوشم همون دانش آموز
اومد کنارم و گفت: دیدید گفتم تماسم واجبه! پدر بزرگم فوت کرد..
گفتم متاسفم و بغل ش کردم، حین تسلیت گفتن م همون دختری که عکس پروفایلش پدرش
بود رسید و ازم پرسید چی شده، که بعد از شرح من گفت که همین شش ماه پیش پدرش رو بر
اثر کرونا از دست داده. کمی از شرایط سخت اون روزها تعریف کرد، از اینکه همه بیمار بودن و
نمی شد اونطور که باید عزاداری کرد، از اینکه هنوز باور نکرده و خیلی چیزهای دیگه…
حالا که علت اون عکس هارو فهمیدم با دیدن تعویض پروفایلش با عکس های مختلف پدر توی
دلم خالی میشه..
این دوره از حیات بشر رو نسل های بعد چطور می تونن درک کنن؟!